قهوه باید تلخ باشه چایی باید تلخ باشه اصن هرچی چیز تلخه با کلاسه مثه زندگی ما که انقد تلخ و با کلاسه
شکلات باید تلخ باشه
کوچه هارا بلد شده ام...خیابانهارا...مغازه هارا... رنگ های چراغ راهنما را...جدول ضرب را... و دیگر راه مردسه ام را گم نمیکنم... اماااا هنوز گاهی میان آدم ها گم میشوم... آدمهارا خوب بلد نیستم!!
مَن هَمینَم
نَه چشمآטּ آبــﮯ دارَم
نه کفشهآﮮ پآشنِه بُلنَد هَمیشِه کتآنـــ ــﮯ مـﮯ پوشَم
روی چَمَن هآ غَلت میزَنَم عِشوه ریختَن رآ خوب یادَم نَداده اَند
وَقتـﮯ اَز کِنارَم رَد میشوﮮ
بوﮮ اُدکُلنَم مَستت نمیکُند نگرآטּ پآک شدטּ رُژ لَب و ریملَم نیستَم
لآک نآخن هآیم اَز هزآر مترﮮ داد نمیزَند
گآهـﮯ اَز فَرط غُصّه بلنَد دآد میزَنم
خدآیَم رآ بآ تَمآم دُنیآ عَوض نمیکُنم
و بَعضـﮯ آدم هآﮮ اَطرافَم
رآ هَم بآ تَمآم دُنیآ عَوض نمیکُنم شَبهآ پآیه پَرسه زَدن دَر خیآبآטּ و مهمآنـﮯ نیستَم
بَلد نیستَم تآ صُبح پآﮮ گوشـﮯ پِچ پِچ کُنم وَ بگویَم دوستَت دآرَم وقتـﮯ حتـﮯ
به تِعدآد حروف دوستَت دآرَم هَم ، دوستَت ندآرَم
وَلـﮯ اَگر بگویَم دوستَت دآرَم ، دوست دآشتَنم حَد ومَرزﮮ ندآرَد
ﻋﺸـــ♥ـــﻖ ... ﻧــــﻪ ﭘــــﻮﻝ ﻣﯿﺨــــﻮﺍد ...ﻧــــﻪ زیبایــــی ...و ﻧــــﻪ هیــــچ چیــــز دیگـــــه ....ﻓﻘـــــــــــﻂ " ﺩﻭ ﺗــــﺎ ﺁﺩﻡ " ﻣﯿﺨــــــــﻮﺍﺩ ...ﺗﺎﮐــــــــﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨــــﻢ : ﺁﺩﺩﺩددددﺩﺩﻡ .............!
دیگر از ان همه شیـــــــــــــطنت و شـــــــلوغی خبری نیست !
آنقدر بخاطر ضبدر های جلوی اسمم چوب روزگار را خـــــــــورده ام...
که تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی
روحــــم میـــــخواهد بـــرود یــک گوشـــه بنشـــیند ...
پـــشتش را بــــکند به دنـــیا
پـــاهایش را بــــغل کند و بــلند بــلند بـــگوید :
مـــن دیـــگر بــازی نـــمیکنم
خــــــ ســـــــــ تــــــــــ هـــــــ ام ...
بــا یـک عــالــمه قنـــدیـــل دلتـــنگی ،
از گــوشـه ی دلــــم آویـــــزان !
آهــــای !
کـــافــی ســت کمــی “هــا” کنــید ،
تـــا کــه “آب” شــــوم !
امشب قرص های خواب آورم را نخوردم
تا مرگ به ناگاه مرا در نیابد
در لحظه غفلت
دزدانه،
می خواهم که هوشیار باشم
آنگاه که او می رسد
بسان عاشقی که هجرانش
به طول انجامید
تا با او اشک مبادله کنم
و بگویم
که زمانی دراز در انتظارش بودمدنیا…
چه قد اینجا برام دلگیره... خدا از خودم خسته ام...
چه قد دنیا کوچیکه...
دنیا به اندازه ی یک کف دست است..
و من کودکی بی دست...
دیگر نمیتوانم دنیا را با دستم اندازه بگیرم...
""باید از دلم استفاده کنم...""
اینجـا سُــرعتــــ خوشــــبختے بسیار ڪـــمــ اَستـــ!!
تـــا زِندگـــے اتـــ لُـوב شـــوב
عُمـــــرتـــ تمـامـــ شــבه
تنهــایـی قشنگترین حس دنیاست(!) چون برای داشتنش ... نیاز به {هیـــــچکـــــس} نداری !!
به اندازه ی دلتنــــــــگی هایم
به مـــــــــــــن بـــــــدهکاری...
وعـــــــــده ما باشــــــــــــــــد
روزی که دلتـــــ♥ـــــنگم شدی
برایت از خودت مینویسم...
از تو که هستی و بودنت،ماندن این روح را
در جسمم تضمین می کند...
برایت از خودم مینویسم...
از خودم که کودکانه پا میکوبم بر زمین در طلب آغوش تو...
برایت از سکوت و فریاد ها می نویسم...
سکوت به وقت دلتنگی...
و فریاد به وقت سکوت...
می نویسم...
از گرمی دستانت که به خواب برد،کابوس های بی وقفه ام...
تنها برایت از عشق می نویسم...
چرا که نمی گنجد عشقت در فهم واژه هایم...
هوای خیابان دارم...
اشک هایم به پاهایم سنگینی میکنند
ترانه هایت را بردار رفیق
من و تو خیابان و
سیگاری با صدای داریوش!!!
دِلـم كوچك است !
كـوچكتـر از بـاغـچـﮧـے پشتِ پنجـره ...
ولے آنقدر جـا دارد كــِﮧ بـراـے عشـِـِـِـ♥ــِـِـِـقے كـﮧ دوستشـــ دارمْـ ـ
نيمكـتے بگذارمْـ ـ بـراـے هميشـ ــﮧ...
گاهی ...
گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی که مبادا دل کسی بلرزد...
حتی در تنهایی خودت حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشمانت دل می شکند...!
ماهی مون هی می خواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش نمی تونست بگه.دست کردم تو آکواریوم درش آوردم شروع کرد از خوشحالی بالا وپایین پریدن دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. انقدر بالا وپایین پرید خسته شد وخوابید دیدم بهترین موقع ست تا خوابه دوباره بندازمش تو آب............
الان چند ساعته بیدار نشده.یعنی فکر کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده وخودشو به خواب زده!!!!!
این داستان رفتار بعضی از آدماییه که کنارمونن دوسمون دارن دوسشون داریم
ولی ما اونا رو نمیفهمیم وفقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو باهاشون میکنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میخواهمتــــــــــــــــــــ…
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
